مدرسه در ایران فقط یک نهاد آموزشی نیست، بلکه آینهای از مناسبات اجتماعی و اقتصادی جامعه است. آنچه امروز در بسیاری از کلاسهای درس جریان دارد، بیش از آنکه تربیت فرهنگی و انسانی باشد، بازتولید منطق رقابت است. دانشآموز از سالهای ابتدایی میآموزد که باید از دیگری جلو بزند، رتبه بهتری بیاورد و در نهایت جایگاه بهتری در بازار کار به دست آورد. در این مسیر، آموزش به ابزاری برای صعود فردی تبدیل میشود و معناهایی چون همدلی، مسئولیت اجتماعی و زیستن جمعی به حاشیه رانده میشوند. پرسش اساسی این است که اگر امکان تغییرات بنیادین در ساختار کلان نظام آموزشی وجود نداشته باشد، آیا در سطح خرد، یعنی کلاس درس و کنش معلم، هنوز امکانی برای مقاومت و تغییر باقی میماند یا نه. نظام آموزشی حامل ارزشهاست، حتی زمانی که ادعا میکند خنثی است. شیوه ارزشیابی، نحوه برخورد با خطا، نوع رابطه میان معلم و دانشآموز و حتی زبان رایج در کلاس، همگی حامل پیامی پنهاناند. وقتی موفقیت تنها با نمره، رتبه و قبولی تعریف میشود، دانشآموز یاد میگیرد که دیگری رقیب اوست. در چنین فضایی، شکست نه فرصتی برای یادگیری، بلکه نشانهای از بیارزشی تلقی میشود. این منطق رقابتی، آرام و نامرئی، به شخصیت دانشآموز نفوذ میکند و بعدها در روابط اجتماعی و شغلی او بازتولید میشود. مدرسه در این معنا، تمرینگاهی برای ورود به جهانی است که ارزش انسان را با میزان سودآوریاش میسنجد.با این حال، کلاس درس صرفاً محل اجرای دستورالعملها نیست. کلاس، فضای رابطه است و رابطه همواره امکان تغییر را در خود دارد. حتی در محدودترین ساختارها، معلم میتواند شیوهای متفاوت از بودن را تجربهپذیر کند. این تفاوت الزاماً انقلابی و پر سر و صدا نیست، بلکه اغلب در انتخابهای کوچک و روزمره شکل میگیرد. معلمی که شنیدن را جایگزین قضاوت میکند، یا به جای تحقیر خطا، آن را به فرصت گفتگو تبدیل میسازد، در حال تضعیف منطق رقابت است. این کنشها شاید ساختار را فرو نریزند، اما در ذهن و تجربه زیسته دانشآموز ترک ایجاد میکنند؛ ترکی که امکان اندیشیدن به جهانی دیگر را فراهم میسازد.
وظیفه معلم چیست؟
وظیفه معلم برای برهم زدن بازی رقابت، پیش از هر چیز بازاندیشی در نقش خود است. معلم تنها انتقالدهنده محتوا نیست، بلکه الگوی زیستن اجتماعی است. دانشآموز بیش از آنکه از گفتهها بیاموزد، از رفتار میآموزد. وقتی معلم قدرت را در کلاس انحصاری نمیکند، وقتی اجازه میدهد دانشآموز در تصمیمگیریها سهمی داشته باشد، در حال تمرین دموکراسی و مسئولیت جمعی است. این تجربهها، هرچند کوچک، در برابر فرهنگی میایستند که انسان را به فردی تنها و در حال رقابت با دیگران فرو میکاهد. یکی از مهمترین میدانهای کنش معلم، شیوه ارزشیابی است. نمره میتواند ابزار سلطه باشد یا وسیله یادگیری. وقتی نمره تنها معیار ارزشگذاری است، رقابت تشدید میشود. اما اگر ارزشیابی با بازخورد توصیفی، گفتگوی فردی و توجه به مسیر یادگیری همراه شود، معنا تغییر میکند. دانشآموز میفهمد که دیده میشود، نه فقط سنجیده. در چنین فضایی، تلاش جمعی، پیشرفت تدریجی و حتی شکست، ارزشمند میشود. این تغییر نگاه، دانشآموز را از اضطراب دائمی رها میکند و یادگیری را به تجربهای انسانیتر بدل میسازد.کنش مسئولانه اجتماعی در کلاس، به معنای سیاسیکاری یا شعار دادن نیست. بلکه به معنای پیوند دادن دانش با زندگی واقعی است. معلم میتواند مسائل اجتماعی را متناسب با سن دانشآموز وارد گفتگو کند؛ از نابرابری و فقر گرفته تا محیط زیست و عدالت. هدف، ارائه پاسخهای قطعی نیست، بلکه پرورش حساسیت و پرسشگری است. وقتی دانشآموز میآموزد که رنج دیگری را ببیند و درباره آن فکر کند، منطق سودمحور و رقابتی به چالش کشیده میشود. این آموزش، شهروندی مسئول میسازد، نه صرفاً نیروی کار مطیع.فاصله گرفتن از چرخه تولید ثروت نه چندان تمیز، با تصمیمهای کوچک اما آگاهانه آغاز میشود. معلم میتواند موفقیت را فقط در قبولی کنکور یا درآمد بالا خلاصه نکند. میتواند از دانشآموزانی تقدیر کند که اهل همکاریاند، مسئولیتپذیرند یا به دیگران کمک میکنند. با این کار، روایت مسلط از موفقیت ترک برمیدارد و افقهای تازهای پیش روی دانشآموز گشوده میشود. آموزش، دوباره به عرصه معنا تبدیل میشود، نه صرفاً ابزار بقا در بازار.
البته نباید از فشارهای واقعی بر معلمان غافل شد. ساختار، خانوادهها و انتظارات اجتماعی همگی معلم را به بازتولید رقابت سوق میدهند. اما کنش اخلاقی دقیقاً در دل همین محدودیتها معنا پیدا میکند. گفتگوی میان معلمان، همفکری و همبستگی حرفهای میتواند این فشار را قابل تحملتر کند. وقتی مدرسه به جامعهای یادگیرنده تبدیل شود، امکان مقاومت جمعی فراهم میشود. این مقاومت آرام، اما ریشهدار است.اگر مدرسه قرار است دوباره نقش فرهنگی خود را بازیابد، این بازگشت از کلاس و رابطه انسانی آغاز میشود. هر معلم میتواند با انتخابهای اخلاقی خود، منطق دیگری را زندگی کند؛ منطقی مبتنی بر همکاری، کرامت انسانی و مسئولیت مشترک. شاید نتوان نظام آموزشی را یکشبه تغییر داد، اما میتوان در دل آن فضاهایی برای انسانیت گشود. همین فضاهای کوچکاند که امید را زنده نگه میدارند و آموزش را دوباره به کنشی اجتماعی و اخلاقی بدل میکنند.